The weight of memories

ساخت وبلاگ

خب من هر وقت که چشمم میفته به اون کوله پشتی سرمه ای عزیز که چهار سال همراهم بود و باهام راهنمایی و دبیرستان رفت و فوق العاده راحت بود و این آخرا روش هم پر از پیکسل های خوشگل بود و حتی یکعالمه سفر هم همراهم بود و انگار هرچقدر وسایلمو توش می چپوندم بازم جا داشت و الان فرسوده و رنگ پریده شده و بندهاش پاره شده ان و درست انگار پیر و از کارافتاده شده، و گوشه ی اتاق افتاده و منم دیگه از کوله استفاده نمیکنم، ناراحت میشم. هروقت از اون گوشه رد میشم و می بینمش میخوام گریه کنم چون کمتر وسیله ای دارم که اینقدر خاطره همراهش باشه و اینقدر گذر زمان و البته سر به هوایی های صاحبش :))) پیرش کرده باشه.

 

+ لعنتی این هوا به من نمیسازه واقعا :)) دور و برم نور نباشه روح و روانم هم حساس و ننر میشه :) 

یه رعد و برق هم الان زد :)

Maybe we could be a symphony...
ما را در سایت Maybe we could be a symphony دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnightblue بازدید : 103 تاريخ : شنبه 11 آبان 1398 ساعت: 14:42